به هر طرف کشیدن، از هر طرف کشیدن، پی در پی کشیدن، به این طرف و آن طرف بردن، کنایه از گرفتاری و حوادث، برای مثال مرد باید که در کشاکش دهر / سنگ زیرین آسیا باشد (سعدی - لغت نامه - کشاکش)
به هر طرف کشیدن، از هر طرف کشیدن، پی در پی کشیدن، به این طرف و آن طرف بردن، کنایه از گرفتاری و حوادث، برای مِثال مرد باید که در کشاکش دهر / سنگ زیرین آسیا باشد (سعدی - لغت نامه - کشاکش)
کشش. جذب. جلب. (ناظم الاطباء). کشش پیاپی. (یادداشت مؤلف). کششهای متعاقب و بردن و آوردن. (برهان). از هر سو کشیدن. پیاپی کشیدن و بردن و آوردن. (فرهنگ فارسی معین) : ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف سبلت بدست آن جلب کون فروش شنگ. سوزنی. فتاده ام به طلسم کشاکش تقدیر نه گرد خانه بدوشم نه خاک دامنگیر. خاقانی. هرزمانم عشق ماهی در کشاکش می کشد آتش سودای او جانم در آتش می کشد. عطار. کار تو چون تیر باد از جاه سلطان تا بود بدسگالت چون کمان گاه کشاکش در نفیر. سیف اسفرنگ. اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع همی بعالم علوی رود ز عالم پست. سعدی. دریا بوجود خویش موجی دارد خس پندارد که این کشاکش با اوست. واعظ قزوینی. اگر خسی بهوا رفت از کشاکش باد بیکدمی دو سه ناچار بر زمین افتد. واعظ قزوینی. ، اضطراب. آشفتگی. پریشانی. (ناظم الاطباء). پریشان خاطری. سختی حالت. (یادداشت مؤلف) : بوسهل کنکش کدخدایش را کشاکشها افتاد و مصادره ها داد. (تاریخ بیهقی). دل چو نعل اندر آتش اندازد عرش را در کشاکش اندازد. اوحدی. ، فرمایش و فرمودنهای پی درپی و تازه به تازه. (برهان). فرمایشهای پیوسته و متوالی و پی درپی. (ناظم الاطباء). فرمان ها و امر و نهی بسیار. دستورهای پشت سرهم: پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان انا ﷲ و انا الیه راجعون. (تاریخ بیهقی) ، ستیزه. مناقشه. گیرودار. هنگامه. غوغا. جنگ. جدال. نبرد. پیکار. (ناظم الاطباء). ، آمدوشد. آمدورفت: چرخ نارنج گون چو بازیچه در کف هفت طفل جان شکر است به دو خیط ملون شب و روز در کشاکش بسان بادفر است. خاقانی. ، خدعه. فریب. اغوا، اندوه. غم بسیار. سختی، خوشی و ناخوشی. خوشی و ناشادمانی. (ناظم الاطباء) ، کشمکش. - کشاکش دهر، سختی های روزگار. ریب الزمان. کشمکشهای زمانه: مرد باید که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیا باشد. سعدی
کشش. جذب. جلب. (ناظم الاطباء). کشش پیاپی. (یادداشت مؤلف). کششهای متعاقب و بردن و آوردن. (برهان). از هر سو کشیدن. پیاپی کشیدن و بردن و آوردن. (فرهنگ فارسی معین) : ریش تو در کشاکش آن گنده پیر شلف سبلت بدست آن جلب کون فروش شنگ. سوزنی. فتاده ام به طلسم کشاکش تقدیر نه گرد خانه بدوشم نه خاک دامنگیر. خاقانی. هرزمانم عشق ماهی در کشاکش می کشد آتش سودای او جانم در آتش می کشد. عطار. کار تو چون تیر باد از جاه سلطان تا بود بدسگالت چون کمان گاه کشاکش در نفیر. سیف اسفرنگ. اگر جواهر ارواح در کشاکش نزع همی بعالم علوی رود ز عالم پست. سعدی. دریا بوجود خویش موجی دارد خس پندارد که این کشاکش با اوست. واعظ قزوینی. اگر خسی بهوا رفت از کشاکش باد بیکدمی دو سه ناچار بر زمین افتد. واعظ قزوینی. ، اضطراب. آشفتگی. پریشانی. (ناظم الاطباء). پریشان خاطری. سختی حالت. (یادداشت مؤلف) : بوسهل کنکش کدخدایش را کشاکشها افتاد و مصادره ها داد. (تاریخ بیهقی). دل چو نعل اندر آتش اندازد عرش را در کشاکش اندازد. اوحدی. ، فرمایش و فرمودنهای پی درپی و تازه به تازه. (برهان). فرمایشهای پیوسته و متوالی و پی درپی. (ناظم الاطباء). فرمان ها و امر و نهی بسیار. دستورهای پشت سرهم: پس ایستاد در کشاکش امر و نهی استرجاع کنان یعنی گویان انا ﷲ و انا الیه راجعون. (تاریخ بیهقی) ، ستیزه. مناقشه. گیرودار. هنگامه. غوغا. جنگ. جدال. نبرد. پیکار. (ناظم الاطباء). ، آمدوشد. آمدورفت: چرخ نارنج گون چو بازیچه در کف هفت طفل جان شکر است به دو خیط ملون شب و روز در کشاکش بسان بادفر است. خاقانی. ، خدعه. فریب. اغوا، اندوه. غم بسیار. سختی، خوشی و ناخوشی. خوشی و ناشادمانی. (ناظم الاطباء) ، کشمکش. - کشاکش دهر، سختی های روزگار. ریب الزمان. کشمکشهای زمانه: مرد باید که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیا باشد. سعدی
آوازی است که بدان سگ را بر نخجیر یا سگی دیگر و امثال آن برآغالند. کیش کیش. (یادداشت مؤلف). رجوع به کش کش شود، کلمه ای که بدان مرغ خانگی یا مرغان دیگر را رانند
آوازی است که بدان سگ را بر نخجیر یا سگی دیگر و امثال آن برآغالند. کیش کیش. (یادداشت مؤلف). رجوع به کُش کُش شود، کلمه ای که بدان مرغ خانگی یا مرغان دیگر را رانند
جمع واژۀ حشیش. گیاهان خشک. (منتهی الارب) : در حشایش چون حشیشی او بپاست مرغ پندارد که آن شاخ گیاست. مولوی. دل ببیند سر بدان چشم صفی آن حشایش که شد از عامه خفی. مولوی. پر گنه باب گشایش میزند غرقه دست اندر حشایش میزند. مولوی
جَمعِ واژۀ حشیش. گیاهان خشک. (منتهی الارب) : در حشایش چون حشیشی او بپاست مرغ پندارد که آن شاخ گیاست. مولوی. دل ببیند سر بدان چشم صفی آن حشایش که شد از عامه خفی. مولوی. پر گنه باب گشایش میزند غرقه دست اندر حشایش میزند. مولوی
دهی است از بلوک خورکام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در 45هزارگزی خاور رودبار و سی و سه هزارگزی رستم آباد آب آن از چشمه و راه مالرو است بین این ده و صیقلده قلعه خرابه ای واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است از بلوک خورکام دهستان عمارلو بخش رودبار شهرستان رشت. واقع در 45هزارگزی خاور رودبار و سی و سه هزارگزی رستم آباد آب آن از چشمه و راه مالرو است بین این ده و صیقلده قلعه خرابه ای واقع است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
هر دارو که حشرات را کشد. بهترین حشره کشها گرد ددت است. و از این پیش گرد تنباکو، محلول نمک طعام، جوشانیدۀ برگ درخت گردو و آب صابون و امثال آن برای این مقصود بکار می بردند
هر دارو که حشرات را کشد. بهترین حشره کشها گرد ددت است. و از این پیش گرد تنباکو، محلول نمک طعام، جوشانیدۀ برگ درخت گردو و آب صابون و امثال آن برای این مقصود بکار می بردند